سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز بیست و چهارم

سلام.

خیلی خوبم..تقریبا دیگه هیچ نشونه یی ندارم...گر گرفتن پاهام موقع خواب خیلی کمتر شده ، ولی هنوزم با خوابیدن مشکل دارم. اوایل شبی دوتا زاناکس میخوردم که بخوابم...حالا رسوندمش به نصفه یه دونه...همینم امیدوارم که تا آخر هفته دیگه بذارم کنار. دکتر گفت بر خلاف عوارض دیگه ،‏ خوابیدن یه کمی بیشتر طول میکشه تا به حالت عادی برگرده ... خدا رو شکر ، من راضی ام.

الان دیگه زود هم خسته نمیشم ، تقریبا مثل بقیه شدم ، نمیدونی چقدر خوبه ...

شاید آدمای معمولی ندونن که معمولی بودن چه نعمتیه ، ولی من حالا میدونم ...

معمولی بودن رو با هیچی عوض نمیکنم...خدایا دوست دارم...


روز دوازدهم...

سلام

امروز دوازدهمین روز ترک اعتیاد منه...

چند روزی نتونستم حالم رو بنویسم...نه اینکه اوضاعم خراب بوده  باشه...نه ، خوبم.

الان فقط یه مشکل دارم....از عوارض ترک تقریبا چیزی باقی نمونده....دیگه احساس سرما نمیکنم...عطسه و آبریزش بینی هم ندارم...فقط میمونه خواب...
این روزا حسرت میخورم...وقتی میبینم کسی خوابیده حسرت میخورم....شبا با قرص میخوابم...هنوز تختخواب ترسناک ترین جای دنیاست برام...

نمیدونم چرا هیچ جا از گر گرفتن پاها وقت خواب به عنوان عوارض ترک اعتیاد حرفی زده نشده...شایدم من یه مورد خواصم...همین که میام بخوابم احساس میکنم پاهام از زانو به پایین داغ میشن..مسکن و تب بر هم فایده چندانی نداره...حتی ادویل400 کانادایی هم تب پاهام رو خوب نمیکنه...

شاید بهتر باشه یه زنگ به دکتر بزنم.

راستی...چه بارونی میاد...


روز پنجم ،‏ نیمه شب پنجم

سلام ،

دیشب نصفه شب میخواستم یه پست بذارم ولی هرکاری کردم نشد که نشد ، به خاطر سرعت مافوق تصور اینترنت ای دی اس ال شاتله...!!!!
روز پنجم روز خیلی خوبی بود ، با تقریب خیلی خوبی میشه گفت که هیچ مشکلی وجود نداشت ، غیر از احساس سرمای خیلی کوتاه و گذرا و یه کمی سیخ شدن موهای بدن که قابل اغماضه...

تنها مشکل موجود مشکلیه که الان منو پای کامپیوتر آورده و اونم بیخوابی و بیقراریه وقت خوابه.

این تجربه منه از ترک یابویی : بعد از پنج روز تحمل یه کم سختی ، میشه گفت که الان دیگه بدن من نیازی به مواد نداره ، ولی به قول خارجی ها پرفورمانس بدنم به شدت کم شده که خوب کاملا طبیعیه بعد از 6 ماه مصرف هر روزه ، و باز هم کاملا طبیعیه که یه مدت طول میکشه تا به وضعیت یه آدم سالم نزدیک بشه...

هنوز هم کلونیدین رو میخورم ، روزی 2 تا نصفه...تو این فکرم که چه جوری بتونم بدنم رو تقویت کنم تا زودتر برسم به اون چیزی که میخوام : یه آدم معمولی !

شبها با کمک زاناکس میخوابم هنوز و برای درد زانوهام ایبوپروفن مصرف میکنم ، البته زیاد نه ، هر وقت که واقعا مجبور بشم...

یه توصیه ، داروی ایرانی آدم مصرف نکنه به نظرم سنگینتره ، یعنی اگه به جای زاناکس ، آلپرازولام دکتر عبیدی بخوری مطمئنا نتیجه به خوبی زاناکس نخواهد بود  ، همینطوریه وضعیت ادویل 400 کانادایی و ایبوپروفن 400 ایرانی .شاید بگی فرمول یکیه ، اسم تجاریشون فرق میکنه ، ولی بعد از مصرف متوجه میشی که الزاما دوتا دارو با فرمول مشابه اثر مشابه ندارن و شرایط ساخت قطعا روی نتیجه دارو اثر داره ، امیدوارم به تجمل گرایی و غرب زدگی متهم نشم ، تجربه ام رو گفتم فقط...

برم ببینم میتونم بخوابم یا نه...شب بخیر. 


روز چهارم

امروز از روزای قبل بهتر بودم...خیلی بهتر...غیر از یه احساس سرما که اونم زیاد نیست...البته انصافا هوا خیلی سرد شده...

خوشحالم...بدنم دیگه داره کم کم به نبود اون زهرماری عادت میکنه...الان تنها مشکلم  ( منظورم از تنها مشکل ، تنها مشکلیه که تحملش برام خیلی سخته...) خوابه ...الان 4-3 شبه حسرت یه خواب راحت رو دارم...البته ، من از قدیم هم با خوابیدن مشکل داشتم...اصلا یکی از دلایل فرعی معتاد شدنم خواب راحتیه که مورفین برای آدم ایجاد میکنه ، یادمه بعضی وقتا شب ساعت 11 میخوابیدم و فردا ظهر ساعت 12 بیدار میشدم...

ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که راحت خوابیدن ارزشش چقدره...

من فکر میکنم که آدمای تنبل خیلی استعداد معتاد شدن دارن...من خودم تنبلم ، باید قبول کرد که کسی که مواد مصرف میکنه ، لااقل اولاش ، مثل همین جایی که من بودم ، تو یه سری از فعالیت ها میتونه به بقیه برتری داشته باشه ... اگه غیر از این بود که کسی معتاد نمیشد ، ولی اشکال بزرگ و اساسی این جریان تطبیق پذیری بدن انسانه و ولع همه آدما به برتری ...

اینو هر کسی که خدایی نکرده معتاد بشه میدونه که اوایل ،  مصرف کردن مواد ، واقعا آدم رو برتر از بقیه میکنه...ولی بعد یه مدت ، معتاد برای اینکه مثل بقیه باشه ، برای اینکه معمولی باشه ، مجبوره که مواد مصرف کنه و مجبوره که مقدار مصرفش رو هر چند وقت بیشتر کنه...

این موضوع که مصرف مواد منو ضعیف کرده واقعا آزارم میده...الان و بدون مواد من از نظر بدنی خیلی زود خسته میشم و قطعا یه مدت طول میکشه تا منم بشم یه آدم مثل بقیه آدما ... ولی همین سختی این روزا خدا کنه هیچ وقت از یادم نره.... 


روز سوم

سلام

قرار بود امروز رو کاملا تو خونه استراحت کنم...چون دیشب نزدیکای 5 صبح بود که خوابیدم..اونم به زور 2 تا زاناکس.
ولی امروز صبح مامان بیدارم کرد ،‏آخه نمیدونه که قضیه چیه بنده خدا...یه بار ساعت 7:30 بیدارم کرد که با ایما و اشاره بهش فهموندم که نمیخوام بیدار بشم...یه بار هم ساعت 9 بیدارم کرد که اینبار دیگه بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم.

صبحانه خوردم ، یه دوش گرفتم و پا شدم رفتم سرکار...تا 5:30 سرکار بودم...بنا به نیاز کارم امروز هم مجبور شدم برم خیابون جمهوری . از ساعت 12 تا 4 بیرون بودم...باز هم چیزی که اذیتم میکرد خستگی بود...خستگی یی که خیلی زودتر از بقیه دامنگیر من میشه ... صبح 2/1 کلونیدین خوردم و ساعت 4 بعدازظهر هم 2/1 دیگه...بعدازظهر خیلی سردم بود. البته هوا هم سرد شده این روزا تو تهران...

امشب یه آمپول نوروبیون دیگه هم زدم ، وضع عمومیم از روزای قبل بهتره ، هرچند هنوزم تنها جایی که ازش وحشت دارم تختخوابه

ساعت 11 میخوام بخوابم ، میخوام امشب همین وقت خواب 2 تا زاناکس بخورم...خدا کنه امشب بتونم بخوابم

عطسه میکنم ، از علایم محرومیته ...

در کل دارم احساس میکنم که رو به بهبودم و این چیزیه که خوشحالم میکنه و بهم انگیزه میده...