روز سوم
سلام
قرار بود امروز رو کاملا تو خونه استراحت کنم...چون دیشب نزدیکای 5 صبح بود که خوابیدم..اونم به زور 2 تا زاناکس.
ولی امروز صبح مامان بیدارم کرد ،آخه نمیدونه که قضیه چیه بنده خدا...یه بار ساعت 7:30 بیدارم کرد که با ایما و اشاره بهش فهموندم که نمیخوام بیدار بشم...یه بار هم ساعت 9 بیدارم کرد که اینبار دیگه بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم.
صبحانه خوردم ، یه دوش گرفتم و پا شدم رفتم سرکار...تا 5:30 سرکار بودم...بنا به نیاز کارم امروز هم مجبور شدم برم خیابون جمهوری . از ساعت 12 تا 4 بیرون بودم...باز هم چیزی که اذیتم میکرد خستگی بود...خستگی یی که خیلی زودتر از بقیه دامنگیر من میشه ... صبح 2/1 کلونیدین خوردم و ساعت 4 بعدازظهر هم 2/1 دیگه...بعدازظهر خیلی سردم بود. البته هوا هم سرد شده این روزا تو تهران...
امشب یه آمپول نوروبیون دیگه هم زدم ، وضع عمومیم از روزای قبل بهتره ، هرچند هنوزم تنها جایی که ازش وحشت دارم تختخوابه
ساعت 11 میخوام بخوابم ، میخوام امشب همین وقت خواب 2 تا زاناکس بخورم...خدا کنه امشب بتونم بخوابم
عطسه میکنم ، از علایم محرومیته ...
در کل دارم احساس میکنم که رو به بهبودم و این چیزیه که خوشحالم میکنه و بهم انگیزه میده...